بت تراش پیکر تراش پیرم و با تیشه ی خیال یک شب ترا ز مرمر شعر آفریده ام تا در نگین چشم تو نقش هوس نهم ناز هزار چشم سیه را خریده ام بر قامتت که وسوسه ی شستشو در اوست پاشیده ام شراب کف آلود ماه را تا از گزند چشم بدت ایمنی دهم دزدیده ام ز چشم حسودان ، نگاه را تا پیچ و تاب قد ترا دلنشین کنم دست از سر نیاز بهر سو گشوده ام از هر زنی ، تراش تنی وام کرده ام از هر قدی ‚ کرشمه ی رقصی ربوده ام اما تو چون بتی که به بت ساز ننگرد در پیش پای خویش به خکم فکنده ای مست از می غروری و دور از غم منی گویی دل از کسی که ترا ساخت ، کنده ای هشدار ! زانکه در پس این پرده ی نیاز آن بت تراش بلهوس چشم بسته ام یک شب که خشم عشق تو دیوانه ام کند ببینند سایه ها که ترا هم شکسته ام
1 نظر:
بت تراش
پیکر تراش پیرم و با تیشه ی خیال
یک شب ترا ز مرمر شعر آفریده ام
تا در نگین چشم تو نقش هوس نهم
ناز هزار چشم سیه را خریده ام
بر قامتت که وسوسه ی شستشو در اوست
پاشیده ام شراب کف آلود ماه را
تا از گزند چشم بدت ایمنی دهم
دزدیده ام ز چشم حسودان ، نگاه را
تا پیچ و تاب قد ترا دلنشین کنم
دست از سر نیاز بهر سو گشوده ام
از هر زنی ، تراش تنی وام کرده ام
از هر قدی ‚ کرشمه ی رقصی ربوده ام
اما تو چون بتی که به بت ساز ننگرد
در پیش پای خویش به خکم فکنده ای
مست از می غروری و دور از غم منی
گویی دل از کسی که ترا ساخت ، کنده ای
هشدار ! زانکه در پس این پرده ی نیاز
آن بت تراش بلهوس چشم بسته ام
یک شب که خشم عشق تو دیوانه ام کند
ببینند سایه ها که ترا هم شکسته ام
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی