چرخ کهنه
دوباره اين چرخ کهنه يک دور ديگر هم گرد خود زد، برايم اهميتی ندارد که چه مسيری را طی کرده، هميشه دور می زند و هر بار تغيير ميکند...
آمدن پاييز برای من هميشه حس نوستالژی غير قابل وصفی رو با خودش به همراه داشته...
اميدوارم باز شدن دوباره دانشگاه بتونه جريان خلاق کارم رو دوباره به حرکت در بياره، دانشگاه، همون آکادمی قديمی با معلم های کله خشکی که قسم خوردند چيزی از کمپوزسيون به زبون نياورند...
و شيطان مدرنيسم در دور دست ها...
جايی که بايد لبخند تعنه آميز رو از معلم بی گناه دريغ کرد!
ظاهراً هيچ چيزی در اين آکادمی قصد عوض شدن رو نداره، صدای من فقط در راهرو های خاليست که می پيچد...
آمدن پاييز برای من هميشه حس نوستالژی غير قابل وصفی رو با خودش به همراه داشته...
اميدوارم باز شدن دوباره دانشگاه بتونه جريان خلاق کارم رو دوباره به حرکت در بياره، دانشگاه، همون آکادمی قديمی با معلم های کله خشکی که قسم خوردند چيزی از کمپوزسيون به زبون نياورند...
و شيطان مدرنيسم در دور دست ها...
جايی که بايد لبخند تعنه آميز رو از معلم بی گناه دريغ کرد!
ظاهراً هيچ چيزی در اين آکادمی قصد عوض شدن رو نداره، صدای من فقط در راهرو های خاليست که می پيچد...
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی